سلام امروز بنظرتون  براتون چی دارم. یک آشپزی در یک روز سخت یک کار باحال بود منظورم از پروژه هام هست. امیدوارم به وبلاگ دوستم سر زده باشید اسم ایشان حسین صبری است و اسم وبلاگش یوز پلنگ پروژه هاست. از آشپزی شروع می کنم. یک روز من یک شکلات را می خواستم آب کنم و گشنم بوده خونه هم هیچ کس نبود و خونه هم هیچ چیز نداشتیم به جوز چند تا شکلات سفت که حتی کنده هم نمی شد.من آن ها را توی قابلمه گذاشتم و گذاشتم آب بشه. پیش قابلمه بودم و حواسم به تلویزیون بود یک دفعه کله ام را به سمت قابلمه بردم و کاملا سوخته بود. آمدم بزنم بر بدن یک دفعه دیدم این سنگ سفت سفته یک هو زنگ خانه به صدا در آمد از پشت آیفون دیدم مادرمه سه سوته انداختمش توی کمد دیواری و قایمش کردم انگار که هیچی نشده و بعد از دو ماه مچم را گرفتند و من کاملا شرمنده شدم.


مشخصات

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها